همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،همه هستی ام، گل بهشتی ام ریحانه جان ،، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
چراغ زندگیم روشناجونچراغ زندگیم روشناجون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه و روشنای زندگی مون

یلدا مبارک

سلام دوستای گلم، من و همسری و ریحانه خوبیم. ممنونم از اینکه زود زود بهمون سر می زنین و جویای حالمونین. امشب اومدم پیشاپیش شب یلدا رو به همه دوستای نازنینم تبریک بگم و ازتون عذرخواهی کنم از اینکه چند روزی غیبت دارم و نمی تونم به تک تک شما عزیزان سر بزنم و حضوری تبریک بگم.(علت در ادامه مطلب)       دوست جونام! علت غیبتم اینه که راستش شب یلدا شب نشینی فامیلی تو خونه ماست و منم دست تنهام برای همین باید از چند روز قبلش کارامو بکنم و فقط سالاد الویه دندونی دخملی بمونه برای همون روز. برای همین این چند روز رو اگه کامنتاتون تایید نشد یا بدون پاسخ تایید شد عذر می خوام. همتون رو دوست دارم و امیدوارم شب خاطره...
27 آذر 1390

اولین مرواریدت مبارک

  ریحانه ناناشم! روز تاسوعا (14 آذر) در 6 ماه و نیمگی اولین مرواریدت خودشو نشون داد و شکر خدا خبری از اسهال و استفراغ و تب نبود فقط یه جورایی مظلوم شده بودی و مثل هر روز بلند بلند آواز سر نمی دادی و جیغ هم نمی کشیدی. ریحانم انگار عزادار امام حسین (ع) بودی. خدا حفظت کنه دخترکم که مظلومیتت منو یاد 6 ماهه امام حسین مینداخت و تا یادم میفتاد، دلم می لرزید و اشکام سرازیر می شد و همش زیر لب میگفتم: "امان از دل رباب" اصلا امشب نیومده بودم که این حرفا رو بزنم نمی دونم چطور شد... اینم عکس اولین مرواریدت:     ...
26 آذر 1390

مسابقه نی نی و محرم

       ریحانه بهشتی ام! 2سال قبل من و بابا تازه می خواستیم تصمیم بگیریم یه فرشته کوچولو به زندگیمون دعوت کنیم و به همین خاطر ایام محرم متوسل شدیم به 6 ماهه امام حسین(ع) و از ایشون خواستیم هر چی خیره برامون رقم بخوره. محرم سال بعدش(پارسال) تو توی دلم بودی و من و بابایی خوشنود از کرم حضرت علی اصغر(ع). و محرم امسال تو 6 ماهه ای و ما در حیرتیم از این همه بزرگواری. امیدوارم راهت همیشه راه حق باشد و جز در صراط مستقیم گام ننهی.   ...
16 آذر 1390

ایام محرم تسلیت باد

    باز محرم رسید ، این من و گریه‎ هایم رفع عطش می‎کند ، فرات اشک ‎هایم باز محرم رسید ، دلم چه ماتمزده کسی میان این دل ، خیمه ماتم زده فرا رسیدن ماه محرم رو به شما تسلیت میگم و امیدوارم عزاداری هاتون مقبول درگاه خداوند باشه . . . ...
6 آذر 1390

رفته بودیم مسافرت !!!

علی یعنی تمام آفرینش              علی یعنی چراغ راه بینش                             علی یعنی عدالت،رادمردی                                        علی یعنی علاج دردمندی   عید غدیر خم مبارک   الهی! نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی. در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم.     سلام مهربونا! خیلی خیلی خیلی شرمنده ام از اینکه بد...
26 آبان 1390

ما از مسافرت برگشتیم

سلام خاله های مهلبونم! همونطور که قبلا بهتون گفته بودم من پنجشنبه در 110 روزگیم رفتم علوسی پسر عموی مامانم. بماند که پشت ترافیک چقدر حوصله ام سر رفت و اعصابم خورد شد آخه مسیر یک ساعته تهران - کرج، 3 ساعت طول کشید. اونجا هر کی منو میدید به مامانم می گفت وااااااااااااای چقدر نی نیت بزرگ شده، چقدر خوشگل شده، خانوم شده و از این حرفا... مامانم هم ته دلش ذوق مرگ میشد. جمعه در 111 روزگی من، ما به همراه خانواده دایی و خاله ام رفتیم اصفهان.  شب رو استراحت کردیم و از شنبه صبح رفتیم گردش. تا ظهر از موزه تاریخی و کاخ چهل ستون و عالی قاپو دیدن کردیم و بعدش هم در میدان نقش جهان سوار کالسکه شدیم. بعد از ظهر ش...
26 شهريور 1390

سلاااااااااااااااااااااام خاله های ریحانه

  به دلیل طولانی بودن این پست لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید.(بدون رمز) سلام مهربونا! حال و احوالتون خوبه؟ طاعات و عبادات تون قبول باشه. توی لحظه های ناب افطار برای من و ریحانه هم دعا کنید آخه امسال بابایی تنها روزه می گیره و من به خاطر ریحانه که شیرخواره نمی گیرم و هر روز موقع اذان و افطار بغض می کنم و شدیدا دلم می گیره. امروز موقع افطار به علی می گفتم: یادش به خیر پارسال هیچ خبری نبود و امسال ماه رمضون یه بچه دو و نیم ماهه تو بغلمونه. امروز (28 مرداد) ریحانه من 90 روزه میشه و ٣ روز دیگه ٣ ماهش تموم میشه. من یه عذرخواهی به همه شما عزیزان بدهکارم به خاطر اینکه خیلی هاتون رو نگران کردم و بی خبرتون گذاشتم و همچنین جواب کا...
28 مرداد 1390

عکس ها و خاطرات زیبای ریحانه

  سلامی پر از مهر و محبت به دوستای نازنینمون که اینقدر دوستمون دارن و سراغمون رو گرفتن. ببخشید از اینکه اینقدر دیر آپ می کنم، آخه تهران نبودیم و 13 روزگی دخملی بار و بندیلمون رو بستیم و به همراه عزیزجون و آبایی و خاله جون دخملی رفتیم شهرستان و بابای دخملی رو تنها گذاشتیم. هر شب کامنت های پر مهرتون رو از طریق تلفن همراهم چک می کردم و از اینکه نمی تونستم جوابتون رو بدم شرمنده می شدم و تو دلم می گفتم نکنه فکر کنید نسبت به احساسات قشنگ شما بی توجهی می کنم، باور کنید اینطور نبوده و دلم برای تک تکتون تنگ شده بود. امروز که دارم این پست رو میذارم دخملی نازم 49 روزه است و قیافه اش خیلی فرق کرده نسبت به روزای اول تولدش. ...
18 تير 1390
1